کد مطلب:140421 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

مقدمات میدان رفتن شاهزاده قاسم
علامه مجلسی می فرماید: فلما نظر الحسین علیه السلام قد برز اعتنقه همینكه امام علیه السلام دیدند قاسم برای مبارزه بیرون آمد و مهیای جانبازی شده و اذن می خواهد او را در بغل گرفت و شروع گرد به گریستن قاسم هم باتفاق عمو در گریه شد فجعلا یبكیان حتی غشی علیهما آن قدر هر دو گریستند كه هر دو به حالت غش افتادند.

مرحوم طریحی در منتخب فرموده: امام علیه السلام پس از گریستن فرمود: یا ولدی اتمشی برجلك الی الموت ای نور دیده می خواهی با پای خود به طرف مرگ روی؟

قاسم عرض كرد: دوحی لروحك الفداء و نفسی لنفسك الوقاء و كیف یا عم و انت بین الاعداء وحیدا فریدا.

عموجان روانم فدای تو باد، چگونه با پای خود بطرف مرگ نروم و حال آنكه می بینم تو در میان دشمن غریب و تنها مانده ای فلم یزل الغلام یقبل یدیه و دجلیه آن قدر قاسم به دست و پای عمو بوسه زد تا عمو را راضی كرد.

حضرت اشتیاق قاسم را به نهایت دید چشم از وی پوشید ثم ان الحسین شق اذیاق القاسم و قطع عمامته نصفین حضرت بدست مبارك خود گریبان و آستین قاسم را درید و عمامه اش را دو نیم كرد نیمی را بر سرش بست ثم اولاها بوجهه قطعه دیگر را به صورت كفن به گردنش انداخت و آن جوان را باین شكل آراست كه هر كه او را باین هیئت ببیند ترحم كند و دلش بر یتیمی و جوانی او بسوزد و شمشیری هم به كمرش بست.

قاسم به جهت خداحافظی به خیمه آمد، عروس چشمش به داماد افتاد او را عازم جهاد دید از جا جست پیش دوید

عرض كرد: پسر عمو چه اراده داری؟

قاسم فرمود: اراده جان نثاری دارم، دختر عم عروسی ما به قیامت افتاد.


نو عروس عرض كرد: پسر عم در قیامت به چه چیز تو را بشناسم و در كجا تو را بیابم.

قاسم به گریه افتاد و فرمود: دختر عمو اعرفنی بهذا الردن المقطوعة مرا در حضور جدم بهمین آستین دریده در صفوف شهداء بشناس.

مرحوم مجلسی در بحار می فرماید: و كان وجهه كفلقة القمر روی قاسم مانند ماه پاره بود.

و در جلاء العیون فرموده: صورتش در درخشندگی مانند آفتاب بود.

حمید بن مسلم كه از تاریخ نگاران در لشگر پسر سعد بود می گوید:

من در لشگر پسر سعد بودم ناگاه دیدم از صف امام جوانی با روی درخشان همچون ماه تابان بر ما طلوع كرد شمشیری در دست، پیراهنی در بر نعلینی در پا كه بند یكی گسیخته بود

فرد



محمد جمالی علی صولتی

حسن دستگاهی، حسین شوكتی



باری مرحوم مجلسی در بحارالانوار می فرماید:

جناب شاهزاده قاسم سلام الله علیه وقتی به میدان درآمد این رجز را بخواند:



ان تنكرونی فانا بن الحسن

سبط النبی المصطفی المؤتمن



هذا حسین كالاسیر المرتهن

بین اناس لا سقوا صوب المزن



منم نوگل گلشن ذوالمنن

منم سرو نوخیز باغ حسن



ز باغ نبوت منم نونهال

به بستان گیتی ندارم همال



منم گوهر درج پیغمبری

منم گلبن گلشن حیدری



منم نخبه سید المرسلین

ز مهر نبوت منم نو نگین



عمویم حسین شاه گردون سریر

به مثل اسیران شده دستگیر



پس از آنكه شاهزاده این رجز را خواند و بدین وسیله اظهار حسب و نسب


كرد بنا به روایت منتخب رو كرد به عمر سعد ملعون و فرمود:

یا عمر بن سعد، اما تخاف الله اما تراهب الله یا اعمی القلب اما تراعی رسول الله، ای ستمكار وقت آن نشده كه از خدا بترسی، ای كور باطن وقت آن نشده كه رعایت حرمت رسول خدا كنی.

در روضة الشهداء آمده است كه شاهزاده فرمودند:

ویلك، قتلت الشبان و افنیت الكهول و قطعت الفروع و اجتثثت الاصول و هذه بقیة الله شر ذمة قلیلة مستأصلة.

وای بر تو، ای بی حیا جوانان ما را كشتی، پیران ما را نیز از پای درآوردی، ریشه و اصل و فرع ما را كندی، معدودی از ذراری پیغمبر باقی مانده افلا تكف عن الجقا و سفك الدماء آیا وقت آن نشده كه دست از جفا برداری و خون این بقیه ذریه را نریزی و دل فاطمه را نسوزی آیا ملاحظه قرابت كه از طایفه قریشی نمی نمائی، دست از جان این باقی مانده بر نمی داری؟

آیا وا نمی گذاری این مشت عیال و اطفال خردسال را كه اغلب پدر مرده و برادر مرده و جوان مرده و مصیبت زده اند با بار محنت رو به وطن خود آورند و گوشه عزلت اختیار نمایند؟

عمر بن سعد ملعون جواب نداد.

باز قاسم فرمود: وای بر تو كه دعوی مسلمانی می كنی اسب خود را آب داده ولی شهسواران میدان امامت را تشنه می گذاری و شربت آب به اطفال ما نمی دهی در حالی كه اهل بیت رسول خدا و ذریات او از تشنگی تمنای مرگ می كنند؟

قد اسودت الدنیا باعینهم ای پسر سعد اولاد پیغمبر آن قدر تشنه اند كه دنیا در نظرشان تیره و تار است صاحب روضة الشهداء نوشته است كه از بیانات حضرت قاسم آتش در دل پسر سعد افتاد و اشگ از دیدگان فرو ریخت و لشگر نیز جملگی گریستند.


پسر سعد گفت: ای لشگر شناختید، این جوان خردسال شیرین مقال را؟

گفتند: نه، او كیست؟

عمر سعد گفت: این یتیم امام حسن است كه به این فصاحت و بلاغت سخن می گوید و آثار شجاعت و رشادت نیز از بشره اش هویدا است به جنگ شما آمده تا فوجی را با تیغ بی دریغ از حیات محروم سازد پس بهتر آن است كه شما هواداران بنی امیه دور او را گرفته و پسر فاطمه را بمرگش بنشانید.

لشگر را دل نمی آمد كه بروی او شمشیر بكشند، پسر سعد پیادگان را بانگ زد كه او را سنگ باران كنید.

شمر لعین كه سركرده پیادگان بود حكم كرد كه پیادگان قاسم را سنگباران كنند، ناگهان شاهزاده ملاحظه كرد مثل باران سنگ می بارد.

مؤلف گوید:

ارباب مقاتل فرموده اند: در روز عاشوراء چهار نفر را سنگ باران كردند:

اول: حر بن یزید ریاحی بود

دوم: عابس بن شبیب شاكری

سوم: قاسم بن حسن علیهماالسلام

چهارم: حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام